درمان بیماری و ارائه ی روش ها ی تضمینی درمان

محل لوگو

داستان جالب

گروهی از خمره یی باده گستری می کردند بعدا از درخت سیبی که سیب های درشتی داشت بسیار خوردند بعدا یکی از ایشان که سیب نخورده بود هلاک شد پزشکی آوردند و گفتند ما همه از این خمره نوشیدیم و تندرست ماندیم چرا او بنوشد و بمرد پزشک خمره را کاوش کرد ماری در آن مرده یافت گفت شما چون بعد از ...

داستان جالب

روزی پزشک خلیفه ها رون الرشید عباسی دیر به خدمت رسید خلیفه او را عتاب کرد پزشک گفت هر گاه خلیفه بر عمش که تا نماز خفتن درگذرد اندوهگین شود بهتر است از عتاب با من خلیفه از این سخن ناراحت شد با پزشک خود با گروه دیگری از پزشکان به عیادت مریض رفتند همه حکم کردند که وی در گذشته لیک ...

داستان جالب

یکی از خویشان خلیفه ی عباسی در بغداد از بسیاری فربهی سخت ناراحت شده بود خلیفه از پزشک خاص خود معالجه وی را خواست پزشک پنهانی چیزی به خلیفه گفت و او نیز پذیرفت و چون بیمار نزد پزشک آمد بعد از معاینه گفت ای مرد اگر وصیتی داری به کن چون تا چهل روز دیگر زنده نخواهی ماند بیمار را ...

داستان جالب

مردی در بغداد به مرض سرفه گرفتار شده بود نزد آبی البرکات پزشک رفت ابوالبرکات گفت هرگاه ترا سرفه گرفت درد دستمال حریری بلغم سینه خود را در آن بیفکن او چنان کرد اتفاقا در سرای و مطب ابو البرکات درخت نارنجی بود بیمار گفت برخیز نارنجی بکن و بخور بیمار سخت بیمناک شد که چگونه با وجود ...

داستان جالب

در روزگاری آبی البرکات بغدادی مولف معتبر در بغداد مردی به مرض مالیخولیا گرفتار شده بود و می گفت خمره یی بزرگ بالای سر من نهاده اند چنان که از سنگینی آن سر خود را کج گرفته بود هر چند به او می گفتند چنین نیست او باور نمی کرد به ابوالبرکات گفتند او خمره یی به همان نشان که بیمار می ...

داستان جالب

در زمان مولف کامل الصناعه پزشک عهد الوله در شیراز حمالی بود سالی پنج شش ماه او را درد سر گرفته بی قراری شد به پزشک گفتند او بفرمود تا حمال را در میدانی آوردند به کسی گفت اسبی سوار شود و دستار حمال را به گردنش افکند و به دیگری گفت با موزه بر سر او زند چنان کردند بعد از ساعتی خونی ...

داستان جالب

هنگامی که ابو علی سنا به گرگان سا کن بود طبابت می کرد اتفاقا یکی از نزدیکان قابوس و شگمیر پادشاه گرگان بیمار شد چندان که پزشکان اورا معالجه می کرند شفا نی یافت ابو علی را بر سر او بردند او چون نبض و قاروره را ملاحضه کرد دریافت جوان بیمار عاشق است هر گاه از او پرسید حقیقت را نمی ...

داستان جالب

هنگامی که ابوعلی سینا از امر علاء بویهی از همدان بگریخت به بغداد متواری شد روزی به کنار دجله ی بغداد مردی را دید که هنگامه گرفته و ادویه می فروخت و ادعای پزشکی می کرد او در آنجا ایستاده تفرج می کرد زنی قاروره ی بیماری بیاورد او چنین قاروره را نگاه کرد گفت این بیمار جهود است باز ...

داستان جالب

جوانی از دودمان زقرد نجف به نام سعد تومان عدوه پیش من درس خواند گویا شبی آتشدان افروخته را در اطاق را بسته به خواب رفت با مداد وی را مشرف به هلاک یافتند چون به عیادت وی رفتم میرزا ابو الحسن پزشک شیرازی را برای معالجه آورده بودند او چیزهای دور دراز تجویز می کرد به پدرش گفتم به ...


https://t.me/story12133

امیدوارم راضی باشید و مطمئن باشید این درمان ها تضمینین

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما