در روزگار ملک شاه سلجوقی در هرات فیلسوفی بود که اورا ادیب اسماعیل می گفتند معاش او را از را طبابت بود روزی از بازار کشتارگران گذر می کرد قصابی را دید که گوسفندی را پوست می کند و از دنبه ی آن می خورد پزشک به بقالی که در کنار قصاب دکان داشت پنهانی گفت اگر این قصاب روزی به سکته در گذرد مرا آگاه گردان روزی بقال از سرای قصاب رد می شد دید صدای گریه و زاری می آید به او گفتند قصاب به مرگ سکته در گذشت پزشک را گزارش داد به سرای قصاب آمد و پرده از روی وی برداشت با عصایی که در دست داشت کف پای مرده را می زد تا به حرکت آمد دوباره چندان زد تا برخاست و بنشست آن گاه داروهایی بداد اگر چه زمین گیر شد اما سالها بعد از آن بزیست
اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.
ایجاد وب سایت یا